خلاصه داستان :

In early 1970s, Adem is a boy living in an Aegean village with his family. He just finished the primary school and he wants to work while he's on summer holiday. He gets permission from his family to work for a soda pop seller named Ciber Kemal. But the Ramadan has just came and Adem wants to do his fast while he's working. But he starts seeing hallucinations because of the hot summer day. It seems it's going to be the longest day of Adem.

خلاصه داستان : خلاصه داستان : پرستار جوان “آسلی” پروژه‌ای سخت را در زمستانی طولانی و در روستایی دور افتاده شروع می‌کند. جاده‌ها به دلیل برف سنگین بسته شده‌اند و شایعاتی مبنی بر بیداری زودتر از موعد خرس‌ها و حمله‌شان به برخی حیوانات پیچیده است. در یک شب سرد، مردی از اهالی روستا گم می‌شود و آسلی ناگهان خود را در میان معمایی حل نشده میابد…

A young nurse starts a new assignment in a small isolated village in the farthest reaches of Turkey, a place that seems asleep in an endless winter. A thick layer of snow covers the souls as well as the lands. But under the snow, unspeakable secrets hibernate.

خلاصه داستان : خلاصه داستان : آلانور، یک تاجر مدرن و قوی، و ضیا، تاجر اهل آنتاکیا که به سنت ها بسیار پایبنده، در گذشته عاشق هم بودند. به خاطر خانواده هایشان در مقابل این عشق، ناخواسته از هم جدا شدند و زندگی دیگری را آغاز کردند. محمد، نورچشمی مادرش سحر. او پسر بزرگ ضیا هست که قصد دارد در آینده از کار خود دست بکشد. آسلی عاشق رقص، پر از شور زندگی، دختر کوچک ۱۹ ساله آلانور که سال آخر دبیرستان فرانسوی را می گذراند و هر قدم برای آینده خودش را به دقت برنامه ریزی می کند. سال‌ها بعد، مسیر آلانور و ضیا بار دیگر با عشق آسلی و محمد تلاقی می‌کند. هرچه ناتمام مانده بود، این بار مانعی برای عشق آسلی و محمد ایجاد می کند. در حالی که آلانور سعی می کند او را از محمد دور نگه دارد تا دخترش را با درس گرفتن از تجربیات خودش در امان نگه دارد، آیا سحر حرص حسادتی را که سال ها در درون خود نگه داشته است را بر سر آسلی خالی می کند؟ آیا ضیا علیرغم ناراحتی برای پسرش که سرنوشت خودش رو به تکرار تجربه میکنه، به تماشای این وضعیت میشینه؟ آیا آسلی و محمد می توانند همه را به چالش بکشند و بر همه موانع غلبه کنند و با نیروی عشق خود زخم های گذشته را التیام بخشند؟ یا در سرنوشت ضیا و آلانور سالها پیش سهیم خواهند شد؟

Alanur, a modern and strong businesswoman, and Ziya, a businessman from Antakya, who is close to his traditions, had a great love in the past. Because their families were against this love, they unintentionally separated and started other lives. Mehmet, the pupil of his mother Seher, is Ziya's eldest son, who plans to quit his job in the future. A dance enthusiast full of life, Aslı is Alanur's 19-year-old girl studying in the last year of French high school, where she has carefully designed every move of her future. Alanur and Ziya's paths cross once again after many years with Aslı and Mehmet's love.

خلاصه داستان : با رفتن به یک سفر عاشقانه وصف ناپذیر ، آیا ابتدا می توان "درس عشق" به آقای دکتر عشق داد؟ یا وقتی به شکار می رود شکار می شود؟

خلاصه داستان : بچه ها نزد تو کرم که یک طراح داخلی موفق است و همسرش به دلایل بیولوژیکی نمی توانند بچه دار شوند. در طول مراحل درمان، آنها تصمیم می‌گیرند به یک مکان حومه شهر بروند که در آن یک خانه تفریحی دارند تا نفسی بخورند...

'Çocuklar Sana Emanet' meaning 'Children's Safety to you" The story about an interior architect Kerem (Engin Akyürek) recovering from traumatic car accident then spends time with healer woman and people of a village. But It is full of mysteries, suspense & hope.