خلاصه داستان : جایدو آناند یک سلبریتی است و زندگی نسبتاً منزوی دارد. یک روز او به کمک زن جوانی به نام واندانا آچاریا می آید و عاشق او می شود. واندانا به او احترام می گذارد، اما عاشق مرد دیگری به نام ابیمانیو می شود. این خبر جایدف را متلاشی می کند، اما او تصمیم می گیرد چیزی به واندانا نگوید. سپس جیپی که آبیمانیو و واندانا در آن سفر می کردند مورد حمله قرار می گیرد

Jaidev Anand is a celebrity, and lives a fairly isolated life. One day he comes to the rescue of a young woman, Vandana Acharya, and falls in love with her. Vandana respects him, but falls in love with another man, Abhimanyu. This news shatters Jaidev, but he decides not to tell Vandana anything. Then the jeep in which Abhimanyu and Vandana were traveling is attacked by an assailant named D.K., and as a result Abhimanyu gets killed. Jaidev is sorry for Vandana, but gets his hopes up enough to propose to her, and to his joy, she accepts. The plans are on for an early marriage, but before that could happen Vandana meets a single mother, Gayetri, and her son. It is then she finds out that Jaidev is already married, and also has a son. What possible reason could Jaidev have for not sharing this information with Vandana?

خلاصه داستان : افسران پلیس کیشان و داوود با آقای سینها ، مبارز آزادی برای از بین بردن جنایت و فساد ، متحد می شوند. در این روند ، ایمان آنها به قانون آزمایش می شود.

Former freedom fighter, Sinha, has always believed in the rule of the law over violence. He watches in disapproval as Police Inspector Dawood Durani is arrested, charged with killing his wife, Shehnaz, the daughter of Mirza Lucknowi. He also watches with despair when his pupil, Kishan Kashyap, frequently loses his temper over not getting employed, and when he does get employed as a Police Inspector, shows arrogance and contempt of the law. Sinha's views change dramatically when he watches two women being murdered by a man named Balu. When he reports this matter to Inspector Deshmukh, he is told to check his vision as Balu was somewhere else during this incident. When Sinha persists and decides to approach higher authorities, his lovely daughter, Kavita, the girlfriend of Kishan, is abducted, his Journalist son, Amrit, is killed, and his daughter-in-law, Vimladevi, may well be in league with the killers...

خلاصه داستان : سوراج ورما ، طبقه متوسط و بیکار ، با آشا ثروتمند ، دومین دختر از دو دختر ثروتمند ، مستقر در بمبئی ، دنیرام ملاقات می کند که وی را مجبور به ازدواج با او می کند. وی پس از اخراج توسط صاحبخانه خود ، موفق می شود محل اقامت موقت خود را در خانه های ییلاقی واقع در ساحل گورای متعلق به دوست وی ویجی تأمین کند. این جایی است که سوراج اکنون باید به عنوان یک خادم لباس بدل شود تا سعی کند یک دانیارام بیمار را گول بزند و باور کند ثروتمند است. اوضاع وقتی پیچیده می شود که لاتا ، خواهر آشا ، به سوراژ می افتد

An unemployed male, forced to marry a wealthy woman, is not only evicted but must also pose as her servant.

خلاصه داستان : ستوان سوراج دات با موفقیت در خرید و فروش سلاح در مرز شکست می خورد. او به زودی به مرخصی می آید و به ملاقات خواهرش مینی می رود جایی که با آلکا روبرو می شود. آلکا و سوراج به زودی عاشق یکدیگر می شوند و زندگی زناشویی در بین مینی برای همه بسیار شاد است. ازدواج با Pankaj پسر Gajraj Chaudhary ترتیب داده می شود. سوراج متوجه می شود که Pankaj همان کسی است که در مرز با اسلحه سر و کار دارد و او و Gajraj را دستگیر می کند. مینی قلب شکسته باقی مانده است اما Vijay با ترس برای پذیرفتن او ازدواج می کند و ازدواج آنها ترتیب داده شده اما قبل از آن سوراج مجبور شده است برای یک مأموریت عزیمت کند

Lieutenant Suraj Dutt has been in the Indian army for years. It is now time for him to take a leave of absence so that he can meet his father, Retired Colonel Yashpal Dutt, and sister, Minni. He travels home, and on the way rescues some school children held hostage by a group of armed men. The media portrays him as a hero, and it is here that he meets with a young woman named Alka, and both fall in love with each other. Alka and Suraj get the approval of their respective families' and get married. Minni also gets married to a young man named Vijay Ghai. Shortly after the marriage, Suraj leaves his pregnant wife and re-joins duty at the border. His father is the first one to get the news that he is missing, believed dead. He decides to keep his news from Alka and Minni. What Yashpal does not know that both Minni and Alka have already received this devastating news - and both have decided to keep a brave front and also hide it from each other...

خلاصه داستان : برخا و ویکی عاشق یکدیگر هستند و امیدوارند که به زودی ازدواج کنند. یک روز ، برخا مردی را می بیند که کنار جاده زخمی شده و به طرز مرگباری افتاده است. او تصمیم می گیرد به او کمک کند ، و او را در بیمارستان بستری و تحت درمان قرار می دهد. هنگامی که این مرد بهبود می یابد ، او متوجه می شود که او یک گانگستر بدنام به نام ویشال کاپور است. ویشال با نام مستعار ویکی از آنچه برخا برای او انجام داده قدردانی می کند ، وی را استخدام می کند و دوست دارد او با او ازدواج کند. وقتی او از او خواستگاری می کند ، او او را رد می کند ، و به او می گوید که ویکی را دوست دارد

Barkha saves the life of underworld king Vicky, and as a result he offers her a job and also falls in love with her, but Barkha is in love with Sagar. Will Vicky tolerate this?

خلاصه داستان : در یک منطقه دور افتاده در هند مدرن سنتی وجود دارد که شامل حل و فصل اختلافات با جنگیدن در دوئل با تپانچه هایی است که با یک گلوله در هر کدام از آنها پر شده است. این سنت مرگبار وقتی تولد می یابد که تاکور باهانی سینگ شانکار ، رئیس قبیله کولی ها را می کشد. سالها با پسر تاکور ، پریتوی سینگ ، می گذرد و از لندن بازگشت تا فقط با او دوست شود ، گورا شنکار ، پسر شنکار و آنقدر با دخترش تارا آشنا می شود که سرانجام آنها عاشق تصمیم ازدواج می شوند. متأسفانه ، باهانی سینگ ازدواج پریتوی را با راجشواری ثروتمند ترتیب می دهد و وقتی پریتوی وی را در مورد درگیری خود با تارا مطلع می کند ، خشمگین می شود ، بنابراین گورا تهدید به عواقب جسورانه ای می شود

In a remote region in India there has been a tradition of settling differences by fighting a duel with pistols with only one bullet in each of them. Such was the duel fought by Shankar and Thakur Bhavani Singh, with the latter emerging as the victor. Years later, Bhavani's son, Prithvi, returns from London, meets Shankar's son, Gora and daughter, Tara, befriends them, and eventually both Tara and Prithvi fall in love with each other. When Bhavani finds this out, he wants Prithvi to marry Rajeshwari, who comes from a rich family, and will destroy Gora Shankar and his tribe of gypsies. Unable to make up his mind, Prithvi ends up marrying both women, leading to Tara giving birth to a son, Pratap. Bhavani is enraged when he this out, he has Tara and a lot of their people slain, and their homes torched. Gora himself is arrested by the police, and sentenced to several years in prison...

خلاصه داستان : Orphan Chander Prakash بعنوان مددکار در شهادت چوب مشغول به کار است. او فقط با چاندی ثروتمند ملاقات می کند تا عاشق او شود و ازدواج با برکات والدین چاندی ترتیب می یابد. متأسفانه در روز ازدواج ، چاندر با یک تصادف وسیله نقلیه روبرو می شود و به اعتقاد وی مرده است ، اما در حقیقت او را از غرق شدن توسط یک کولی ، حنا خان که ساکن ژلم ، پاکستان به همراه پدر بیوه خود ، خان بابا است نجات می دهد. سه برادر اشرف ، رزاق و زمان به همراه همسر رزاق نجما. چاندر پرستار حنا و پزشك دهكده ، بی بی گل است تا سلامتی او بهبود یابد و او بتواند از پاهای خود برای جابجایی استفاده كند. متأسفانه چاندر از دست دادن حافظه رنج می برد

Beautiful Henna Khan lives the life of a gypsy near the river, Jhelum, in Pakistan with her widowed dad, Khan Baba; three brothers, Ashraf, Razzak, and Zaman; and Razzak's wife, Najma. One day she comes across a male body that has been washed ashore. Khan Baba, Bibi Gul, and Henna take this male in, nurse him back to health, only to find out that he has lost his memory. The male in his sleep cries out the name of "Chand", and everyone starts calling him by that name.