خلاصه داستان : یک بیوه جوان به همراه دخترش در سال 1934 به یک شهر کوهستانی کارولینای شمالی نقل مکان می کند. او به سرعت با یک زن جوان با یک نوزاد نامشروع همراه می شود. ابتدا باید خودش را به پدر و سه برادرش ثابت كند. او این کار را ابتدا با پیوستن به آنها در شکار خرس و سپس با طراحی برج ساعت برای جامعه کوچک انجام می دهد. وقتی آشکار می شود که پدر کودک پسر متولد یک قبیله متوسط ​​در کنار رودخانه است ، مشکل پیش می آید و منظور آنها این است که کودک را پس بگیرند

Wayland Jackson (Russell), a widower with a young daughter, moves to a small, impoverished mountain village in North Carolina, circa 1934. They are taken in by Collie Wright (McGillis), a single mother with an illegitimate baby, and she and Wayland soon fall in love. Trouble starts when the identity of her baby's father is revealed.

خلاصه داستان : کارن مک کوی دزدانی است که پس از گرفتار شدن به مدت 6 سال به زندان فرستاده می شود. پس از آزادی وی سعی می کند پسرش را ببیند اما سابق او به او اجازه نمی دهد و به او می گوید که به پسرش گفته است که او مرده است. رئیس کارن ، اشمیت که او را در زندان رها کرده است می خواهد او را در انجام کار یاری کند. اما او امتناع می ورزد. او سعی می کند مستقیم برود اما افسر سرپرستی او کار را برای او سخت می کند. سرانجام او می آموزد که اشمیت و افسر زندانی وی با هم همکاری می کنند تا او را به انجام کار برسانند. وقتی او هنوز امتناع می کند ، آنها پسرش را می گیرند. او سپس کار را انجام می دهد ، یکی از افراد اشمیت ، بارکر سعی می کند به او کمک کند

Karen McCoy is released from prison with nothing but the clothes on her back. Before being incarcerated Karen was the bank robber of her time, but now she wishes for nothing more than to settle down and start a new life. Unfortunately between a dirty parole officer, old business partners, and an idiot ex-husband she will have to do the unthinkable in order to save her son.