خلاصه داستان :

Summoned by an Indian princess, Tarzan travels to India where hundreds of wild elephants are in danger. A company is building a hydroelectric dam and the contractors have only a few weeks to finish the job. The building of the dam will flood the valley surrounded by mountains. There is one pass through which the elephant herd can escape but that is being closed. Tarzan comes up against an old nemesis, Bryce, the chief engineer. Bryce undertook a similar dam project in Africa and had a penchant for shooting elephants. It's up to Tarzan to organize the move before Bryce manages to close the pass.

خلاصه داستان : قطار سوزان طرح یک کارمند اختصاصی راه آهن برای معرفی قطار سریع السیر منجر به خرابکاری...

The plot revolves around a train named Super Express that catches fire on its inaugural run from New Delhi to Mumbai.

خلاصه داستان : گروهی از افراد شیطون شهر کلکته، از جمله آسیم (سومیترا چاترجی) مرفه، سانجوی (Subhendu Chatterjee) و هاری بی‌رحم (Samit Bhanja) برای یک آخر هفته به بیابان می‌روند.

Four friends from Calcutta who have very different personalities make a holiday excursion into the country, to a tiny village in the state of Bihar where they set themselves up in a bungalow. A series of minor events, all connected to their respective reactions to their new environment, reveals their characters more deeply.

خلاصه داستان : Kabhi Kabhie داستان یک شاعر آمیت (آمیتاب باچان) و زیبا پوجا (راخی) است. این داستان چگونگی تجسم آینده کامل با هم است. اما سرنوشت برنامه های دیگری نیز دارد ، زیرا پوجا به خواسته های والدین خود خم می شود و با ویجی (ششی کاپور) ازدواج می کند. آمیت در تلاشی بیهوده و ناموفق از شعرش دور می شود و پوجا را که با آنجالی (وحیده رحمان) ازدواج می کند فراموش کند. اما اینکه زندگی آمیت و پوجا چقدر کامل است؟ حدود 20 سال از ... که به نسل بعدی می رسد ، ویکی پسر (Poishi و ویجی) ویکی (ریشی کاپور) و پینکی دختر آنجالی (Neetu Singh) از یک رابطه قبلی عاشق یکدیگر می شوند. زنجیره ای از وقایع عاشقان قدیمی را به عنوان دوست گرد هم می آورد. Kabhi Kabhie یک داستان عاشقانه برای نسل ها است

A story spanning two generations, where two lovers are forced to marry against their will, but hold onto memories of their romance. Years later circumstances force them to confront their spouses, their children and each other.

خلاصه داستان : سر یهودا قصد دارد املاک وسیع رانیما را به دست بگیرد ، اما فهمید که ذینفع پسر وی ، راوی ورمه است. او از دوست دختر راوی می خواهد که با او ازدواج کند ، و سپس او را به طور تصادفی کشته ، که او انجام می دهد. این Ranimaa را ویران می کند ، و املاک را برای تصرف سر جودا باز می گذارد. سالها بعد ، مونی اوبروی ، که خواننده محبوب است ، درگیر این داستان می شود. وی دیدگاههایی در مورد وقوع یک قتل دارد و قادر به درک معنای این دیدگاه ها نیست. سفر او او را به املاک رانیما می برد و در این صورت است که او دلیل و انگیزه تولد خود را می فهمد

Ravi is killed by his wife after his marriage. He is reborn as Monty and is now a singer he goes to holiday in Ooty where he recollects his memories from previous life and inquires about his family from first life and his evil wife Kamini.

خلاصه داستان : سامنات (سامو) در خانه ای شیک پوش در زاغه نشین دهلی به همراه مادر بیوه و خواهر نامحرمش ، سارلا زندگی می کند. او با ویکرام (ویکی) ثروتمند ثروتمند مستقر در کلکته دوستانه است. هنگامی که پدر ویکی ، دامودار ، دچار حمله قلبی شده و به او توصیه می شود که دو ماه استراحت کند ، ویکی کفش های پدرش را پر می کند ، با یک کارمند ارشد و رهبر اتحادیه ، بیپینلال پندی روبرو می شود که نتیجه آن اعتصاب است. پدر وی مداخله می کند ، از ویکی می خواهد که از وی بیپینلال عذرخواهی کند ، کاری که ویکی انجام می دهد ، و همه چیز به حالت عادی باز می گردد. ویکی درباره تحقیر خود با سامو اعتراف می کند ، و هر دو برای آموزش بیپینلال درسی تصمیم گرفتند. در نتیجه ، سامو ویکی را به کلکته متصل می کند

Somnath (Somu) lives in a shanty house in a Delhi slum with his widowed mom, and unmarried sister, Sarla. He is friendly with Calcutta-based wealthy Vikram (Vicky) Maharaj. When Vicky's dad, Damodar, has a heart attack and is advised to take bed-rest for two months, Vicky fills in his father's shoes, has a confrontation with a senior employee and union leader, Bipinlal Pandey, which results in a strike.. Damodar starts a chain of events that get out of control, events that may well see the death of one of the friends at the hands of the other. Will Vicky's and Somu's friendship see them through or will it also be a casualty?

خلاصه داستان : اسم من دلقک راجو یک دلقک است. این چیزی است که او هست و آنچه او همیشه خواهد بود. همچنان که داستان زندگی خود را در سه فصل می‌گذراند , از مدرسه‌اش تا بزرگسالی و سیرک , باید مردم را به خنده بیندازد و شاد باشد...

Raju faces many hurdles and disappointments in matters of the heart throughout his life. But as a clown in a circus, he tries to make his audience laugh at the cost of his own sorrows. Along the way, Raju loves and loses, but must always keep a smile on his face because, in the words of his circus manager, "The show must go on."